۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

هزینه های میلیاردی برای تکثیر و نصب عکس خمینی بر در و دیوار شهر درحالیکه فقر و گرسنگی بیداد می کند چه توجیهی دارد؟

من از بقیه شهرهای کشور خبری ندارم ولی توی تهران به تنه هر درخت یه پوستر بزرگ خمینی چسبوندن و اگه بعضی درختها فراموش شده اند، عوضش به تیرهای برق و بیلبوردها و جاهای خالی در و دیوار پوسترهای جبرانی زدن. شهری به پهناوری تهران حداقل به ازای هر درخت یه پوستر خمینی وجود داره. دیروز با یکی از دوستان  مسیر کوتاهی در حد بیست کیلومتر رو در شهر روندیم و در تمام طول مسیر در محاصره پوسترهای خمینی بودیم. اما این تنها لشکری نبود که ما رو محاصره کرده بود. لشکر گداها یه لشکر همیشگی هست که ربطی به نیمه خرداد نداره. هر وقت از خونه بزنی بیرون گداهای شهر که عمدتا زن و کودک هستند و فال میفروشن از چپ و راست به شیشه ماشینت می کوبن ولی دیروز به چشم من بیشتر میومدن. به پوسترهای پرشمار خمینی که نگاه می کردم این حس بهم دست می داد که همین یه قلم بریز و بپاش در چند روز گذشته باعث شده به لشکر گداها افزوده بشه. پوسترها به حدی زیاد بودن که اگه به یه نمای کوتاه کنار خیابون نگاه می کردید حداقل پنج شش تا پوستر خمینی رو می دیدید. اگه یه نمای لانگ شات در طول خیابون با چشاتون می گرفتید چندین هزار تا پوستر چندین هزار تومنی رو میشد توش شمرد. در کنارش هر جا هم میرفتی چند تا بچه سر میرسیدن و فال میفروختن.
یه جا توی محاصره پوسترها و فال فروشها جلوی یه پیتزافروشی تصمیم گرفتیم پیتزا بخوریم. در حال خوردن که بودیم چندتا از این فال فروشها اومدن و دوستم دو سه تا فال دویست سیصد تومنی خرید.یه دفه یه بچه شیطون سرو کلش پیدا شد و از من خواست یه فال بخرم. یه جورایی دوست داشتنی به نظر میومد و قشنگ حرف میزد. شاید اگه بخت باهاش یار بود و تو یه خونواده پولدار به دنیا اومده بود از اون بچه های بانمک و شیرین زبونی میشد که همه دوستشون دارن و هر کار زشتی هم انجام بدن تاییدشون می کنن. بهش گفتم:چنده؟ گفت: هزار تومن. نرخش بالا بود ولی یه هزاری بهش دادم در حالیکه خمینی هم داشت از درخت کناری از زیر عینکش نگاه می کرد. پسرک که بد جوری رنگ و رو رفته و لاغر بود پول رو از من گرفت و یه نگاه بهش انداخت و با حسرت پرسید: پیتزای هزار تومنی هم داره؟ این حرف رو که شنیدم چشمم به پوستر بزرگ چندصدهزار تومنی خمینی هم افتاد و یه دفعه انگاری آتیش درون من شعله ور شد. دوست داشتم سرم رو بکوبم به دیوار. دوستت داشتم فریاد بزنم بگم لعنت بر خمینی. اما یه نگاه بهش کردم و گفتم نمیدونم ولی من پیتزام رو نمیخورم میتونی اینو برداری. به سرعت یه تیکه از پیتزا رو توی دهنش گذاشت و بقیش رو برداشت و برای دوستاش برد. تو مسیر برگشت به خونه فقط به این موضوع فکر می کردم که توی شهری که فقر و گرسنگی بیداد می کنه این هزینه های بیهوده برای چسبوندن عکسهای خمینی به در و دیوار شهر چه توجیهی داره؟
نمیدونم، شاید یه شیرین عقلی مثل احمدی نژاد بیاد بگه اصلا فال فروشی یه شغله و گدایی نیست و چندین ساعت در مورد امام راحل و اندیشه هاش و لزوم گسترش اونها صحبت کنه. اشکال نداره هرکی حق داره به مقتضای عقل خودش فکر کنه و حرف بزنه ولی اینکه خودش رو به عنوان رییس جمهور یا رهبر کشور تحمیل کنه و بودجه و سرمایه کشور رو تلف کنه و به یغما ببره جای بسی تاسف داره.

۱ نظر:

  1. ممنون بابت اطلاع رسانی
    لگوی حمایت از کمپین در این وبلاگ و وبلاگ زیر قرار گرفت
    www.loveuazadi.blogspot.com

    پاسخحذف